عشق
عشق دانی که سرآغازش چیست؟ امتداد دو نگاه یکی از عمق دل و قعر وجود ، آن یکی بعد سجود آن زمانی که دو چشمت ، پیله خواهش را به وجودم تابید ودر آن ظلمت و تاریکی شب جاده ای روشن را در فراسوی افق دید زدم و...
View Articleداستان زیبا
در روزگارى که بستنى با شکلات به گرانى امروز نبود، پسر 10 سالهاى وارد قهوه فروشى هتلى شد و پشت میزى نشست. خدمتکار براى سفارش گرفتن سراغش رفت. پسر پرسید: بستنى با شکلات چند است؟ خدمتکار گفت: 50 سنت پسر...
View Articleمانعى در مسیر
در روزگار قدیم، پادشاهى سنگ بزرگى را که در یک جاده اصلى قرار داد. سپس در گوشهاى قایم شد تا ببیند چه کسى آن را از جلوى مسیر بر میدارد. برخى از بازرگانان ثروتمند با کالسکههاى خود به کنار سنگ رسیدند،...
View Articleنامه ای برای جومونگ - طنز
سلام آقای جومونگ. امیدوارم حالتان خوب باشد و ملالی در وجود شریف نباشد. اگر از احوال اینجانب و سایر هموطنان بپرسید بنده که مخلص جناب عالی و تمام اعضای گروه دامون هستم. هموطنان هم همگی دوست دار جناب عالی...
View Articleبا این راهکارها طول عمر خود را افزایش دهید
دانشمندان توانسته اند به فرمولی دست پیدا کنند که نشان می دهد چه عاداتی در زندگی سبب افزایش طول عمر می شوند و چند سال به عمر ما می افزایند. پژوهشگران دانشگاه هاروارد طی 60 سال بر گروهی 600 نفری نظارت...
View Articleآگهی استخدام
مرد بیکاری برای سِمَتِ آبدارچی در مایکروسافت تقاضا داد. رئیس هیئت مدیره مصاحبهش کرد و تمیز کردن زمینش رو - به عنوان نمونه کار- دید و گفت: «شما استخدام شدین، آدرس ایمیلتون رو بدین تا فرمهای مربوطه رو...
View Articleدوستانه
سلام دوستان ممنون که هنوز ما رو فراموش نکردین و بهمون سر میزنید اما مدتیه که منو پریسان گرفتاریم و کمتر میایم از این که نظراتتون و جواب نمیدیم واقعا عذر می خوام اما مطمئن باشید که ما شما رو دوست داریم...
View Article(بدون عنوان)
یکی بود ، یکی نبود. آن یکی که وجود داشت ، چه کسی بود؟ همان خدا بود و غیر از خدا هیچکس نبود. این قصه را جدی بگیرید که غیر از خدا هیچ کس نیست. استادى از شاگردانش پرسید: چرا ما وقتى عصبانى هستیم داد...
View Article(بدون عنوان)
سلام ما بعد از کلی تاخیر میخواییم وبمونو خاک گیری کنیم .......... از همگی بخاطر تاخیرمون عذر میخواییم................
View Articleنفرت
معلم یک کودکستان به بچه های کلاس گفت که میخواهد با آنها بازی کند . او به آنها گفت که فردا هر کدام یک کیسه پلاستیکی بردارند و درون آن به تعداد آدمهایی که از آنها بدشان میآید ، سیب زمینی بریزند و...
View Article
More Pages to Explore .....